English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5125 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
indefeasibly U بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ineradicably U بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
irreclaimably U بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
inaccessibily U بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
irrecocilably U چنانکه نتوان انرا وفق داد
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inimitably U چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
inextricably U چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably U چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irremissibly U چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly U چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
irrepealable U غیر قابل الغاء باطل نشدنی
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
insolubly U بطور حل نشدنی
an irrepressible person U نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
irrecoverably U بطور وصول نشدنی
inseparably U بطور جدا نشدنی
indelibly U بطور پاک نشدنی
indomitably U بطور رام نشدنی
ineffaceably U بطور پاک نشدنی
incalculably U بطور شمرده نشدنی
intractably U بطور رام نشدنی
inextinguishably U بطور خاموش نشدنی
indissolubly U بطور منحل نشدنی
admissibly U بطور قابل قبول چنانکه روا
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
relevantly U بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
accountably U بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
adorably U چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
portentously U چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
attributively U بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
accessibly U چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
opaquely U چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
propor tionably U بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
void U باطل شدن باطل کردن
overridden U باطل کردن باطل ساختن
overrode U باطل کردن باطل ساختن
an absurd notion U خیال باطل عقیده باطل
overrides U باطل کردن باطل ساختن
override U باطل کردن باطل ساختن
incondensable U خلاصه نشدنی تغلیظ نشدنی
inconsumable U سوخته نشدنی تمام نشدنی
unappeasable U اقناع نشدنی راضی نشدنی
incorrodible U خورده نشدنی سائیده نشدنی
insupressive U پامال نشدنی موقوف نشدنی
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
irrepressible joy U ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
You cannot make bricks without straw. <proverb> U بى کاه نتوان خشت ساخت .
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
kittle cattle U ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
irrepressible joy U کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
no enemy is insignificant U دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irretraceable U که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> U سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irredeemably U جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
oversale U پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
nauseously U بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably U بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly U بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously U بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable U بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
in the event that U چنانکه
so that U چنانکه
how U چنانکه
as U چنانکه
gratifyingly U چنانکه خوشنودسازد
admissibleness U چنانکه روا
expressively U چنانکه مقصودرابرساند
as it deserves U چنانکه باید
so to speak U چنانکه گویی
cresuendo U چنانکه صداخردخرد
permissively U چنانکه مخیرسازد
prettily U چنانکه زیبانماید
coordinately U چنانکه یکجورباشد
dilatorily U چنانکه پرشود
insolubly U چنانکه اب نشود
proper U چنانکه شایدوباید
pinchingly U چنانکه فشاراورد
as is well known U چنانکه مشهور
indeterminately U بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally U بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly U بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
an impossible hat U کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
funnily U چنانکه خنده اورد
effusively U چنانکه گویی بریزد
according as چنانکه بدان سان که
fitfully U چنانکه بگیردوول کند
invulnerably U چنانکه زخم برندارد
meetly U چنانکه در خور باشد
decreasingly U چنانکه روبکاهش گذارد
according to his version U چنانکه او شرح میداد
meetly U چنانکه باید و شاید
inviolably U چنانکه سزاوارحرمت باشد
invisibly U چنانکه دیده نشود
gratifyingly U چنانکه خوشی دهد
heliocentrically U چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
gruesomely U چنانکه وحشت اورد
brilliantly U چنانکه برجسته باشد
interminably U چنانکه تمام نشود
comme il faut U چنانکه باید وشاید
privatively U چنانکه نفی یا استثناکند
culpably U چنانکه سزاوارسرزنش باشد
prettily U بخوبی چنانکه باید
pitfully U چنانکه سزاوارنکوهش باشد
decrescendo U چنانکه صداخردخردضعیف شود
meaningly U چنانکه مقصودرا برساند
opprobriously U چنانکه رسوایی اورد
inexpressively U چنانکه مقصودرا نرساند
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
permissively U چنانکه اجازه بدهد
irrecoverably U چنانکه بهبودی نپذیرد
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
inadmissibly U چنانکه روایاجایز نباشد
medially U چنانکه درمیان باشد
perniciously U چنانکه زیان اورد
convincingly U چنانکه متقاعد کند
null U باطل
void U باطل
invalid U باطل
nulity U باطل
invalids U باطل
null and void U باطل
presentably U چنانکه بتوان پیشکش کرد
pleasingly U چنانکه خوش ایند باشد
assumably U چنانکه بتوان فرض کرد
piquantly U چنانکه دهن رامزه بیاورد
indefensibly U چنانکه دفاع بردار نباشد
prepossessingly U چنانکه جلب توجه نماید
as is well known U چنانکه همه کس بخوبی میدانند
objectiveness U چنانکه در خارج معقول باشد
inexpressively U چنانکه زبان دار نباشد
practicably U چنانکه بتوان اجرا نمود
intelligibly U واضحا چنانکه بتوان دریافت
perplexingly U چنانکه گیج یا حیران سازد
epidemically U چنانکه همه جاسرایت کند
pestilently U چنانکه برای اخلاق مضرباشد
perceptibly U چنانکه بتوان درک کرد
sanguinarily U چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
retroactively U چنانکه شامل گذشته شود
peerlessly U چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
engagingly U چنانکه سرگرم یامشغول کند
onerously U چنانکه مستلزم انجام تعهدی
euphoniously U چنانکه بگوش خوش ایندباشد
hereditably U چنانکه بتوان ارث برد
inexhaustibly U چنانکه تهی یاتمام نشود
interchangeably U چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
organically U چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
causatively U چنانکه دلالت برسبب نماید
inviolately U چنانکه بی حرمت نشده باشد
commendably U چنانکه شایان ستایش باشد
grandiosely U بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
fadelessly U چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
extraneously U چنانکه وابسته بموضوع نباشد
inappreciably U بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
revoker U باطل کننده
to knock the bottom out of U باطل کردن
vain U باطل پوچ
to be defected U باطل شدن
strike out U باطل کردن
frustrated U باطل بیهوده
thwarter U باطل کننده
invalidation U باطل سازی
invalid U باطل پوچ
over rule U باطل کردن
lapsable U باطل شدنی
annulling U باطل کردن
knock on the head U باطل کردن
futile U باطل عبث
annulled U باطل کردن
annuls U باطل کردن
null and void U باطل و بی اثر
wastry U باطل ضایع
wastery U باطل ضایع
void contract U عقد باطل
void result U نتیجه باطل
invalids U باطل پوچ
lapsed ppa U باطل ملغی
abolish U باطل کردن
cancelling U باطل کردن
daydreamed U خیال باطل
Recent search history Forum search
2New Format
1etaye namayandegi اعطای نمایندگی
1I am good with figures,how about you?
1The outright abolition of the death penalty.
1Simultaneously, those engaged in the work of basic disciplines have become increasingly aware of the of organizations in society and have begun to concentrate attention on relevant problems.
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
1she loved to have the last word.
1cartridge
2In the Introduction to this book the speed of modern computers was cited as countering the need for some of the early work that was done to make best use of the woefully slow and memory-deficient comp
2crucification
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com